تا به حال به این فکر کردهاید که خدا از آن بالا، ما را چگونه میبیند؟
اطمینان دارم که حوصلهاش هرگز سر نمیرود.
انگار که روی صندلی چوبی قدیمیاش نشسته است؛ کتاب بزرگی در دست دارد که هر صفحهاش روایتی از روزمرهی ماست. ما صفحاتی هستیم در کتابی که خود خلق کرده است ولی هر بار آن را با ذوق و شگفتیِ کودکانهای ورق میزند تا چیز تازهای کشف کند. اکنون شاید بهتر از قبل متوجهِ صاعقههای گاه و بیگاه میشوم. دوربین قدیمیِ چندصد میلیونسالهی خدا که تصاویر بینظیری را برای این کتاب قدیمی ثبت میکند.
این اولین برداشتی بود که از کتاب ویملبوخ (Wimmelbuch) داشتم. دقیقاً بعد از گرفتن ذرهبین در دستم و ورق زدن آن احساس کردم خدا شدهام.
اما یک خدای کوچک!
احتمالاً کنجکاو هستید که بدانید ویملبوخ دیگر چیست؟
باور کنید که هر چقدر جستوجو کردم تا معادل فارسی مناسبی برایش پیدا کنم، نبود. واژهی آلمانی «Wimmel» به معنای «انبوه و شلوغ» است و قطعاً میدانید که واژهی «Buch» به معنای «کتاب» است.
پس معادل آن را میتوان «کتاب شلوغپلوغ» نامید.
شاید بهتر است بیشتر از این شما را در علامت سؤال قرار ندهم و بهتر توضیح دهم. ویملبوخ، کتابی کاملاً مصور است که در ابتدا فقط برای کودکان خلق و طراحی شده بود، اما به مرور زمان توجه بزرگسالان را نیز به خود جلب کرد.
این کتابها، برخلاف کتابهای متعارف کودک، متن چندانی ندارند و در عوض با تصاویری شلوغ و پرجزئیات، فرصتی فراهم میکنند تا خواننده – چه کودک و چه بزرگسال – خود روایت را کشف و بازآفرینی کند. وقتی صفحهای از ویملبوخ را ورق میزنید، هم ناظرید، هم کاشف؛ و هر جزئیات، در انتظار آن است که دیده شود. در واقع، این کتابها نوعی دعوت به مکث و دقتاند؛ راهی برای کشف معنا در میان انبوه جزئیات زندگی روزمره.
پاییز ۱۹۶۷ – محلهی مکسفوراشتات (Maxvorstadt) – مونیخ
• بفرمایید آقای میتگوچ. قهوهتون با شیر! آقای میتگوچ؟؟؟؟؟ آقای میتگوچ!؟
• اوه، حواسم نبود، عذر میخوام. ممنونم!
باران میبارید و ریسههای نقرهایاش زمین و آسمان را به هم میدوخت.
برگهای رنگارنگ روی چالههای کوچک آب میرقصیدند. سنگفرش خیس شده بود و زیر نور گرم چراغهای خیابان برق میزد. کمی آنطرفتر، آلفونس میتگوچ (Alfons Mitgutsch) پشت پنجرهی کافه نشسته بود. فنجان قهوهاش را آرام مینوشید و به رفتوآمدهای موزون افراد چشم دوخته بود. یک سمفونی شلوغ ولی زیبا که هر قسمتش داستانی متفاوت برای گفتن داشت.
رعد و برق میزد، انگار خدا دوربین بزرگش را برداشته بود و مرتب عکس میگرفت. در همان لحظه، ایدهی ویملبوخ با تمام شدت و روشنیاش به ذهنش رسید:
چه میشد اگر همهی این آدمها و قصههایشان روی یک صفحه جمع میشدند؟
سپس دفترچهی کوچک و قلمش را از جیب پالتویش بیرون آورد و اولین تصویر را خلق کرد.
آلفونس میتگوچ (۱۹۳۵–۲۰۲۲) یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان آلمانی بود که بیشتر عمر خود را در جهانی پر از تصویر و خیال سپری کرد. آثار او، با ترکیب خلاقیت تصویری و داستانسراییِ متفاوت، مخاطبان را به دنیایی خیالانگیز و منحصربهفرد میبرد.
در آستانهی چهلسالگیِ آلفونس میتگوچ، کتاب «ویملبوخ» با وجود انتقاد برخی روانشناسان کودک — که نگرانیهای کوتاهنظرانهای داشتند — توانست جایزهی ادبیات کودک و نوجوان آلمان را از آن خود کند.
گاهی فکر میکنم اگر علی میتگوچ امروز زنده بود، شاید «ویملبوخش» را به سبکی مدرن و کمی خستهکننده خلق میکرد. ویملبوخ، احتمالاً تبدیل به نسخهای دیجیتال و بیروح میشد که بوی جوهر و کاغذ را فراموش کرده بود. هر صفحه از این کتاب پر میشد از کودکانی مسخشده، که بهجای دویدن و خندههای کودکانه، خیره در نمایشگرهای دیجیتالاند و کلیک، اسکرول، آپدیت، نوتیفیکیشن و استیکر تمام دنیای آنها بود.
نظر خود را به اشتراک بگذارید