موسیقی از نگاه یک فیلسوف آلمانی

راز صداها: موسیقی از نگاه یک فیلسوف آلمانی

در فوریه سال ۲۰۲۵، کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه (Christoph Türcke) منتشر شد که توجه بسیاری از علاقه‌مندان به فلسفه، موسیقی و انسان‌شناسی را به خود جلب کرد. این اثر با عنوان «فلسفه موسیقی» (Philosophie der Musik) نه تنها تلاش می‌کند به پرسش‌هایی بنیادین درباره چیستی موسیقی پاسخ دهد، بلکه موسیقی را در بستر تاریخ تکامل انسان، فرهنگ و روان‌شناسی تحلیل می‌کند. کتاب تورکه تلاشی است برای شناخت چیزی که او آن را «پدیده‌ای عجیب، نفوذگر و در عین حال گریزان» می‌نامد، همان چیزی که از راه گوش وارد می‌شود، ما را به‌وجد می‌آورد، می‌سازد، اما نمی‌توان آن را در چنگ گرفت.

نویسنده کتاب کیست؟

کریستف تورکه، فیلسوف و نویسنده آلمانی، در سال ۱۹۴۸ در شهر هاملن (Hameln) در شمال آلمان به دنیا آمد. او از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۴ استاد فلسفه در دانشگاه هنرهای گرافیک و کتاب‌آرایی لایپزیگ (Hochschule für Grafik und Buchkunst Leipzig) در شهر لایپزیگ (Leipzig) بود.

تورکه تحصیلاتش را در رشته الهیات آغاز کرد، اما بعدها مسیر خود را به‌سوی فلسفه تغییر داد و به یکی از منتقدان جدی دین تبدیل شد. آثار او ترکیبی از فلسفه انتقادی، روان‌کاوی و تحلیل فرهنگی هستند. او به‌ویژه تحت تأثیر مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) قرار دارد؛ جریانی فکری که با چهره‌هایی مانند ماکس هورکهایمر (Max Horkheimer) و تئودور آدورنو (Theodor Adorno) شناخته می‌شود. این مکتب به مسائل اجتماعی و فرهنگی از زاویه‌ای انتقادی نگاه می‌کند.

تورکه همچنین از مفاهیم روان‌کاوی زیگموند فروید (Sigmund Freud) استفاده می‌کند. یکی از ایده‌های مهم او، مفهومی‌ست به نام «اجبار به تکرار آسیب» (traumatischer Wiederholungszwang) – یعنی گرایش ناخودآگاه انسان به بازسازی و تکرار تجربه‌های دردناک گذشته. از نظر تورکه، همین گرایش می‌تواند به شکل‌گیری فرهنگ و هنر منجر شود. او اکنون همین نظریه را در مورد موسیقی به کار گرفته است.

کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه

برای خرید کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه از طریق سایت آمازون می توانید اقدام نمایید.  

ساختار کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه

کتاب «فلسفهٔ موسیقی» با ساختاری خلاقانه و غیرمعمول نوشته شده است. تورکه آن را مانند یک اپرای کلاسیک طراحی کرده: با یک مقدمه (اوورتور / Ouvertüre)، پنج بخش اصلی (پرده / Akte) و نه بخش فرعی (میان‌پرده / Intermezzi) که میان پرده‌های اصلی قرار دارند و موضوعات مکمل یا توضیحی را در بر می‌گیرند.

این ساختار صرفاً آرایشی نمادین نیست، بلکه نشان می‌دهد که تورکه موسیقی را فقط یک موضوع انتزاعی یا ذهنی نمی‌بیند. او حتی در نحوهٔ نگارش و تنظیم محتوای کتاب نیز تلاش کرده است تا روح و فرم موسیقایی را بازتاب دهد – گویی که خود کتاب نیز همچون یک قطعه موسیقی با بخش‌های متنوع، ضرباهنگ، تغییرات و هماهنگی نوشته شده است.

رویکرد تکاملی: موسیقی در دل تاریخ زیستی و تمدنی

یکی از نکات محوری در کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه، نگاه تکاملی (evolutionär) او به پیدایش و معنای موسیقی است. او معتقد است برای فهم موسیقی، نباید تنها به جنبه‌های زیبایی‌شناسی (یعنی این‌که چه چیزی زیبا و دل‌نشین به نظر می‌رسد) یا صرفاً به تأثیرات فرهنگی آن بسنده کرد. در عوض، باید ریشه‌های موسیقی را در تاریخ زیستی انسان، یعنی در مسیر فرگشت (تکامل زیستی) و رشد تدریجی تمدن‌ها جست‌وجو کرد.

تورکه در این مسیر، از نظریه‌های سنتی‌تر فلسفی فاصله می‌گیرد. برای نمونه، او با ایده‌ای مخالفت می‌کند که در آثار فیلسوفانی چون نیچه (Nietzsche) و آهنگسازی مانند واگنر (Wagner) دیده می‌شود. آن‌ها معتقد بودند که هنر ـ و از جمله موسیقی ـ حاصل تنش میان دو گرایش متضاد در وجود انسان است: یکی گرایش آپولونی (Apollinisch) که نماد نظم، منطق، روشنایی و کنترل عقلانی است، و دیگری گرایش دیونیسوسی (Dionysisch) که نمایندهٔ شور، بی‌قراری، احساسات تند و رهایی از قید عقل است. این دو وجه برگرفته از اسطوره‌های یونان باستان‌اند و به نظر این متفکران، هنر جایی‌ست که این دو قطب در آن با یکدیگر درگیر می‌شوند یا به تعادل می‌رسند.

اما تورکه این نگاه دوگانه را ناکافی می‌داند. او پیشنهاد می‌کند که برای درک بهتر موسیقی باید به چیزی بنیادی‌تر فکر کرد: به نقش موسیقی در بقا و سازگاری انسان با محیط. به باور او، موسیقی نه از تضاد میان نظم و شور، بلکه از نیازهای واقعی بدن انسان برای بقا، هماهنگی، هشدار، و ارتباط شکل گرفته است. درواقع، موسیقی در نگاه تورکه، بخشی از تلاش انسان برای حفظ خود و سازگاری با محیط پیرامونش بوده است.

او به صراحت می‌نویسد:
«تکامل تابع اصل زیبایی نیست، بلکه بر محور خودپایداری زیستی می‌چرخد.»
یعنی طبیعت و فرایند تکامل، چیزی را صرفاً به این دلیل که زیباست حفظ یا تقویت نمی‌کند؛ بلکه آن‌چه بقا و پایداری موجود زنده را افزایش دهد، باقی می‌ماند – حتی اگر لزوماً زیبا نباشد.

کریستف تورکه

تورکه را می‌توان نماینده‌ی سنت فکری‌ای دانست که در آن مرز میان فلسفه، ادبیات و هنر همواره در حال جابه‌جایی است؛ سنتی که از قرن نوزدهم تاکنون در میان نویسندگان و متفکران آلمانی دنبال شده و چهره‌های تأثیرگذاری را در تاریخ اندیشه و ادبیات شکل داده است.

از زیست‌صوت‌شناسی تا موسیقی انسانی

تورکه کتاب خود را با نگاهی به پدیده‌ای آغاز می‌کند که آن را «زیست‌صوت‌شناسی» (Bioakustik) می‌نامند – شاخه‌ای از علم که به بررسی صداهایی می‌پردازد که موجودات زنده در محیط طبیعی خود تولید می‌کنند. او در این بخش به کارهای پژوهشگر آمریکایی، برنی کراوس (Bernie Krause)، استناد می‌کند؛ کسی که سال‌ها با میکروفن‌های حساس در دل جنگل‌ها، کوهستان‌ها و زیست‌بوم‌های بکر، صداهای طبیعی را ضبط کرده است.

تحلیل‌های کراوس نشان می‌دهد که در طبیعت، هیچ صدا یا آوایی بی‌هدف یا تصادفی نیست. هر جانوری تلاش می‌کند جایگاه صوتی منحصر‌به‌فردی برای خود بیابد؛ یعنی در محدوده‌ای از بسامد (فرکانس) صدا تولید ‌کند که با صداهای دیگران تداخل نداشته باشد. به این ترتیب، همه بتوانند شنیده شوند. به تعبیر ساده‌تر، موجودات زنده برای «شنیده شدن» با یکدیگر رقابت نمی‌کنند، بلکه خود را در یک ترکیب‌ صوتی هماهنگ تنظیم می‌کنند.

تورکه این وضعیت را شبیه یک «کنسرت طبیعی» توصیف می‌کند؛ نوعی هم‌نوازی غریزی که در آن هر صدا نقش خودش را دارد. به باور او، همین الگوی نظم‌یافته اما ناخودآگاه، نوعی پیش‌زمینه برای شکل‌گیری موسیقی انسانی است. یعنی پیش از آن‌که انسان سازی در دست بگیرد یا آوازی بخواند، طبیعت از قبل نظامی از صداهای سازمان‌یافته داشته است – صدایی که ما اغلب آن را نادیده می‌گیریم، اما با گوش سپردن دقیق، می‌توان آن را شنید و حتی آموخت.

تأثیر ایستاده‌راه‌رفتن انسان بر پیدایش موسیقی

تورکه در ادامهٔ تحلیل تکاملی خود، به یکی از مهم‌ترین لحظات در تاریخ زیستی انسان اشاره می‌کند: زمانی که انسان اولیه از حالت چهارپا به وضعیت ایستاده تغییر شکل داد. این دگرگونی ظاهراً ساده، پیامدهای ژرفی برای بدن و صدا داشت.

او توضیح می‌دهد که با ایستاده‌راه‌رفتن، ساختار بدن انسان تغییر کرد؛ به‌ویژه حنجره پایین‌تر آمد. همین تغییر، امکان تولید صداهایی با دامنه، وضوح و ثبات بیشتر را فراهم کرد – قابلیتی که در دیگر پستانداران نزدیک به انسان، مانند میمون‌ها، وجود ندارد. به این ترتیب، انسان توانست صداهایی منظم‌تر و قابل‌کنترل‌تر بسازد که بعدها پایه‌ای برای گفتار و موسیقی شد.

اما پیامدهای ایستاده‌راه‌رفتن فقط به صدا محدود نمی‌شود. برای حفظ تعادل هنگام راه رفتن روی دو پا، بدن انسان نیازمند هماهنگی دقیق میان اعضای مختلف شد. این نیاز باعث تقویت درک طبیعی انسان از ریتم و توازن شد؛ مثلاً توجه به اینکه حرکت دست چپ و پای راست باید با هم هماهنگ باشند. این نوع «حرکت جفتی» یا زوج‌سازی حرکات، چیزی‌ست که بعدها در موسیقی به شکل ضرب‌آهنگ و ریتم بروز می‌یابد.

در کنار این، ایستاده‌راه‌رفتن به شکل‌گیری آگاهی بیشتر انسان از بدن خودش کمک کرد – چیزی که تورکه از آن با عنوان ادراک روان‌تنی (psychosomatische Wahrnehmung) یاد می‌کند. به این معنا که انسان نه‌تنها به احساسات و افکار، بلکه به وضعیت جسمی و درونی خودش نیز آگاه‌تر شد؛ و این آگاهی، بستری شد برای تجربهٔ موسیقایی عمیق‌تر، که هم‌زمان هم بدنی است و هم روانی.

سیر تاریخی: از صداهای آغازین تا موسیقی معاصر

تورکه در پنج بخش اصلی (پرده / Akte) کتاب خود، تاریخ موسیقی را تنها به‌عنوان یک روند فرهنگی توصیف نمی‌کند، بلکه آن را به‌مثابه فرآیندی طبیعی، زیستی و تمدنی بازسازی می‌کند. به عبارت دیگر، موسیقی در نگاه او نه فقط حاصل نبوغ فردی آهنگ‌سازان، بلکه بخشی از مسیر رشد و دگرگونی انسان در طول تاریخ است.

او مسیر خود را از صداهای اولیه‌ای آغاز می‌کند که انسان‌های نخستین تولید می‌کردند: زمزمه‌ها، ناله‌ها و آوازهای ابتدایی گروهی که بیشتر کارکردی آیینی یا اجتماعی داشتند. در این میان، ابزارهای ابتدایی مانند فلوت‌هایی که از استخوان ساخته شده بودند نیز ظاهر می‌شوند – نخستین تلاش‌های بشر برای خلق صداهایی منظم و بازتولیدشدنی.

تورکه سپس به سرودهای مذهبی در کلیساهای قرون وسطی اروپا می‌پردازد. در این مرحله، او به‌شدت بر تأثیر مسیحیت بر شکل‌گیری فرم موسیقایی غربی تأکید دارد. از نظر او، موسیقی مذهبی، حامل مفاهیمی مانند جمع‌گرایی، معنویت و آیین‌مندی بوده و نقشی کلیدی در سازماندهی احساسات جمعی ایفا کرده است. ساختارهای هماهنگ و تکرارشونده در سرودهای کلیسایی، به نوعی نظم روانی و اجتماعی هم خدمت می‌کردند.

در ادامه، تورکه وارد دوران کلاسیک و رمانتیک موسیقی در اروپا می‌شود – دوره‌ای که از آن با عنوان مکتب موسیقی وین (Wiener Klassik) یاد می‌شود. چهره‌هایی چون بتهوون (Beethoven)، واگنر (Wagner) و گوستاو مالر (Gustav Mahler) در این بخش مطرح می‌شوند؛ هنرمندانی که هر یک به شیوه‌ای تلاش کردند احساسات فردی، رنج‌های درونی و ایده‌های بزرگ بشری را به زبان موسیقی ترجمه کنند.

تورکه سپس به موسیقی مدرن می‌رسد: از موسیقی دوازده‌صدایی (Zwölftonmusik) – که در آن قواعد سنتی آهنگ‌سازی کنار گذاشته می‌شوند – تا جاز (Jazz) و هیپ‌هاپ (Hip-Hop) که در قرن بیستم به عنوان صداهای اعتراضی و بدیل در جوامع شهری شکل گرفتند. او در همه این نمونه‌ها نشان می‌دهد که موسیقی، صرف‌نظر از زمان و سبک، همواره حامل نوعی ضربان احساسی مشترک بوده است؛ ریتمی که از آغاز تاریخ انسان تا به امروز، در شکل‌های گوناگون تکرار می‌شود.

تورکه در نهایت تأکید می‌کند:
«تازه‌ترین موسیقی‌ها تنها در پرتو بازسازی نخستین خاستگاه‌های آن‌ها قابل درک‌اند.»
یعنی برای فهم موسیقی امروز، باید ردپای آن را در ابتدایی‌ترین صداهای انسانی جست‌وجو کرد.

دیدگاه منتقدان: تحسین، نقد و محدوده‌های نادیده‌مانده

کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه پس از انتشار، با واکنش‌های عمدتاً مثبت از سوی منتقدان و پژوهشگران روبه‌رو شد. با این حال، برخی نیز به نقاط ضعف آن اشاره کرده‌اند.

یکی از این منتقدان، یان براخمان (Jan Brachmann)، نویسنده و روزنامه‌نگار فرهنگی در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه (Frankfurter Allgemeine Zeitung / FAZ) است. او از بخش آغازین کتاب – به‌ویژه حدود ۱۳۰ صفحهٔ اول – به‌عنوان «وعده‌ای بزرگ» یاد می‌کند: بخشی پُرکشش، نوآور و پر از ایده‌هایی جذاب. اما در ادامه، به نظر او تورکه بیش از حد به یک نظریه کلی متعهد می‌ماند و همین باعث می‌شود نگاه او به موسیقی کمی محدود و یکنواخت شود.

از سوی دیگر، مجلهٔ تخصصی موسیقی «کنسرتی» (Concerti) نیز تحلیل مفصلی درباره این کتاب منتشر کرده و در آن می‌نویسد:
«تورکه، اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، در واقع فلسفه‌ای نظام‌مند از موسیقی ننوشته، بلکه اثری جامع، گسترده و میان‌رشته‌ای خلق کرده است – آمیزه‌ای از معناشناسی موسیقی، تعریف مفهومی آن، بررسی فرگشتی (تکاملی) و همچنین نقد افسانه‌ها و تصورات قالبی درباره موسیقی.»

در کنار این تحسین‌ها، برخی منتقدان به یک نکته کلیدی نیز اشاره کرده‌اند: محدود بودن دامنهٔ فرهنگی و جغرافیایی کتاب. تورکه تمرکز اصلی خود را بر سنت موسیقی غربی – به‌ویژه موسیقی اروپای مرکزی و ریشه‌های آن در فلسفه و الهیات یونان و مسیحیت – گذاشته است. اما در این مسیر، سنت‌ها و صداهای مهمی از مناطق دیگر جهان نادیده گرفته شده‌اند.

برای نمونه، موسیقی‌های غنی خاورمیانه، جهان عرب یا آفریقا که نقش مهمی در شکل‌گیری فرهنگ‌های صوتی بشر داشته‌اند، در این کتاب تقریباً غایب‌اند. این در حالی است که بسیاری از این سنت‌ها، در تعامل مستقیم یا غیرمستقیم با موسیقی اروپایی قرار داشته‌اند و تأثیر متقابل میان آن‌ها، تاریخ موسیقی را شکل داده است.

نتیجه‌گیری: تلاشی ژرف برای درک راز موسیقی

کتاب فلسفه موسیقی کریستف تورکه، تلاشی وسیع، پرمایه و میان‌رشته‌ای است برای فهمیدن موسیقی نه فقط به‌عنوان یک هنر، بلکه به‌عنوان پدیده‌ای پیچیده که ریشه در طبیعت انسان، روان او، تاریخ فرهنگی و تجربه‌های اجتماعی‌اش دارد.
تورکه در این کتاب به‌دنبال آن نیست که راز موسیقی را به‌طور کامل «حل» یا «باز» کند – چرا که به باور او، موسیقی اگر بی‌راز شود، جذابیت خود را از دست می‌دهد. هدف او نه رمزگشایی کامل، بلکه روشن‌تر کردن زوایای پنهانی‌ست که به درک عمیق‌تری از این پدیده کمک می‌کنند.

در جهانی که موسیقی اغلب به‌عنوان محصولی برای سرگرمی یا مصرف لحظه‌ای تلقی می‌شود، تورکه ما را به این دعوت می‌کند که به ریشه‌های انسانی، طبیعی و اجتماعی صدا فکر کنیم؛ به اینکه چرا موسیقی از اعماق بدن و ذهن ما می‌جوشد و چرا همیشه همراه ما بوده است.

او در پایان، با اشاره‌ای به یکی از مشهورترین جمله‌های نیچه (Nietzsche) یادآوری می‌کند:
«زندگی بدون موسیقی، اشتباهی بیش نیست.»
و ما پس از خواندن کتاب او، شاید بهتر درک کنیم که چرا این جمله، چیزی بیش از یک شعار شاعرانه است — بلکه حقیقتی درباره‌ زندگی انسانی است.