در این صفحه می خوانید ...
سوم اکتبر در آلمان روزی است که همهچیز ظاهراً خوب پیش میرود. پرچمهای سیاه، قرمز و طلایی بر فراز شهرداریها به اهتزاز درآمدهاند، در میدانهای شهر گروههای موسیقی مینوازند و رئیسجمهور در سخنرانیاش از «آرزوی دیرینهی ملت برای وحدت» یاد میکند. اما در چهرهی مردم، بهویژه در شرق، چیزی از جنس سکوت دیده میشود؛ سکوتی که شاید بیش از هر شعار ملی، حقیقت وحدت آلمان را بازگو کند.
سوم اکتبر در آلمان: روز وحدتی با سکوت و تضاد
روز وحدت آلمان (Tag der Deutschen Einheit) فقط یک تعطیلات رسمی نیست. ریشهی آن در ماجرایی نهفته است که تاریخ معاصر آلمان را دگرگون کرد: فرو ریختن دیوار برلین (Berliner Mauer) در نهم نوامبر ۱۹۸۹ و سپس پیوستن جمهوری دمکراتیک آلمان (Deutsche Demokratische Republik یا DDR) به جمهوری فدرال آلمان (Bundesrepublik Deutschland) در سوم اکتبر ۱۹۹۰. اما همین واژهی «پیوستن» یا «وحدت» که در آلمانی با اصطلاح مشهور Wiedervereinigung بیان میشود، سالهاست بحثبرانگیز است. بسیاری از متفکران و شاهدان آن دوران معتقدند آنچه رخ داد نه «وحدت دوباره»، بلکه «پیوستن نابرابر» دو نظام کاملاً متفاوت بود.
کریستیان ولف (Christian Wolff)، کشیشی که سال ۱۹۹۲ از غرب به شهر لایپزیگ (Leipzig) رفت، در گفتوگویی با نشریهی Vorwärts میگوید:
«واژهی Wiedervereinigung از نظر من نادرست است، چون ما چیزی را دوباره متحد نکردیم. کشوری تازه شکل گرفت، نه بازسازیِ آلمان پیش از ۱۹۴۵.» او یادآور میشود که این «آلمان تازه» بدون پیوند با اتحادیهی اروپا (Europäische Union) ممکن نبود و در واقع وحدت ملی در بستر وحدتی اروپایی تحقق یافت.
در آن سالها، بحث بر سر تاریخ ملی نیز بالا گرفت. بسیاری میخواستند نهم نوامبر، روز فروپاشی دیوار، روز وحدت آلمان شود. اما گذشتهی سیاه آن روز، از جمله «شب شیشههای شکسته» (Kristallnacht) در سال ۱۹۳۸ و کودتای نافرجام هیتلر (Hitlerputsch) در سال ۱۹۲۳، باعث شد سیاستمداران از انتخاب آن پرهیز کنند. در نهایت، با تصمیم هلموت کوهل (Helmut Kohl)، سوم اکتبر، روز امضای رسمی قرارداد وحدت (Einigungsvertrag)، به عنوان روز وحدت آلمان برگزیده شد.
پیامدهای فروپاشی دیوار برلین و وحدت نابرابر
اگر نهم نوامبر حامل بار تراژدی بود، سوم اکتبر بار سنگین دیگری بر دوش داشت: بار انتظارات. مردم شرق، که در خیابانها فریاد «Wir sind das Volk» سر داده بودند، ناگهان خود را در نظامی یافتند که وعدهی آزادیاش با شوک اقتصادی و فروپاشی ساختارهای زندگیشان همراه شد. بسیاری بیکار شدند، کارخانهها بسته شد و نهاد تازهتأسیس ترویهاند (Treuhandanstalt) مأمور خصوصیسازی داراییهای عمومی در شرق شد. فرآیندی که هنوز هم در حافظهی جمعی شرقیها با احساس بیعدالتی گره خورده است.
در آن میان، مردم هر دو سو، شرق و غرب، درگیر نوعی سردرگمی هویتی شدند. برای غربیها، وحدت به معنای گسترش نظام خودشان بود؛ برای شرقیها، فروپاشی جهانی که در آن زیسته بودند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از آلمانیها هنوز، سیوپنج سال پس از انتخاب روز وحدت آلمان، با واژهی «Einheit» احساس نزدیکی نمیکنند. یکی از خوانندگان در وبسایت WEB.DE نوشته بود:
«ما آن روز رقصیدیم، شادی کردیم، اما بعد فهمیدیم که همراه با دیوار، بخشی از هویت ما هم فرو ریخت.»
روز وحدت آلمان و اتحادی که همبستگی نیاورد
در دههی نود میلادی، واژهی «وحدت» در آلمان پر از شور و امید بود. رسانهها از «خانوادهای که دوباره کامل شده» سخن میگفتند و در مدارس، کودکان شرق و غرب در کنار هم سرود ملی میخواندند. اما همانطور که زمان گذشت، تفاوتها، زخمها و ناگفتههای دو سوی آلمان آشکارتر شد. مردمی که در شرق در رؤیای آزادی و رفاه به خیابان آمده بودند، خود را در نظامی یافتند که با سرعتی سرسامآور قواعد زندگیشان را عوض کرد.
تضاد تجربهها؛ شرق و غرب پس از سال ۱۹۹۰
در نگاه بسیاری از شهروندان شرق، دگرگونی سال ۱۹۹۰ بیش از آنکه «وحدت» باشد، نوعی جذب کامل در ساختار غرب بود. نهادهای اداری، رسانهای و آموزشیِ جمهوری فدرال (Bundesrepublik) بهسرعت جایگزین سازوکارهای پیشین شدند. شرکتها و کارخانههای بومی به دست سازمانی به نام ترویهاند (Treuhandanstalt) واگذار یا تعطیل شدند. در زبان رسمی، این روند «خصوصیسازی» (Privatisierung) نام گرفت، اما در زندگی روزمره، به معنی بیکاری و بیثباتی بود. به قول برخی از شهروندان: «ما یاد گرفتیم که سرمایهداری مثل هیولایی است که اگر حواست نباشد، تو را میبلعد.»
در غرب اما، بسیاری این تحولات را گامی طبیعی در مسیر «پیشرفت» میدانستند. رسانههای بزرگ از «Blühende Landschaften» یا «مناظر شکوفا» سخن میگفتند؛ عبارتی که هلموت کوهل (Helmut Kohl) برای توصیف آیندهی شرق به کار برده بود. اما برای بسیاری از شرقیها، این مناظر شکوفا بیشتر به معنای بیکاری، مهاجرت و فروپاشی بود. در آن سوی دیوار، شهری مثل لایپزیگ (Leipzig) که زمانی قلب صنعتی شرق بود، به شهری با کارخانههای خاموش و خیابانهای خالی بدل شد.
از نگاه منتقدانی چون کریستف بکر (Christoph Becker)، آنچه در شرق آلمان رخ داد، نه فقط فروپاشی یک نظام، بلکه نوعی از دست دادن کرامت جمعی بود. بکر در مقالهای در وبسایت t-online مینویسد که جمهوری دمکراتیک آلمان (DDR) «یک نظام سرکوبگر بود که شهروندانش را از کودکی به انقیاد و اطاعت عادت میداد»، اما در عین حال هشدار میدهد که تجربهی آن سالها هنوز هم بر روان و سیاست شرق سایه انداخته است. بهگفتهی او، «بخشهایی از جامعهی شرقی هنوز با دموکراسی فاصله دارند، چون در دوران DDR یاد گرفته بودند که سیاست یعنی قدرتی در بالا که بهتر است از آن دور بمانی.»
در واقع، در آمارها و انتخابات امروز نیز میتوان رد این تفاوت تاریخی را دید. در نقشههای انتخاباتی، هنوز مرز قدیمی DDR با رنگهایی متفاوت نمایان است. در بسیاری از ایالتهای شرقی (neue Bundesländer)، احزاب پوپولیستی و ضدلیبرال رأی بیشتری میگیرند. پژوهشهایی مانند مطالعهی سالانهی «Leipziger Autoritarismus-Studie» نشان میدهد که گرایشهای اقتدارگرایانه و بیاعتمادی به نهادهای دموکراتیک در شرق همچنان بالاتر از غرب است.
با این حال، بسیاری از شرقیها از این نگاه انتقادی خستهاند. آنان میگویند تصویری که رسانههای غربی از شرق ارائه میدهند، تصویری ناقص و حتی تحقیرآمیز است. همانطور که یک کشیش لایپزیگی در مصاحبهای گفت: «شرق همیشه یا قربانی تصویر میشود یا تهدید. انگار هنوز اجازه نداریم فقط بخشی عادی از آلمان باشیم.»
چالشهای هویتی و سیاستپذیری در جامعهی آلمان متحد
با گذر زمان، نسل تازهای در هر دو سو رشد کرده است. جوانانی که پس از سال ۱۹۹۰ به دنیا آمدهاند، در کشوری بزرگ شدهاند که دیگر دیواری در آن نیست. اما حتی در میان آنها نیز گاه تفاوتهایی محسوس است. در شرق، حس بیاعتمادی نسبت به سیاست و دولت قویتر است، و در غرب، بیحوصلگی نسبت به مسئلهی «وحدت» رو به افزایش. شاید به همین دلیل کریستیان ولف (Christian Wolff) در همان گفتوگو با Vorwärts گفت: «سال ۲۰۲۵، زندگی یک فرد پنجاهساله در آلمان، خواه شرقی خواه غربی، سیوپنج سال تجربهی مشترک دارد. اما ما هنوز بیشتر دربارهی تفاوتها حرف میزنیم تا دربارهی اشتراکها.»
در این میان، خود مفهوم «وحدت» هم در حال تغییر معناست. آنچه در آغاز نوعی جشن ملی بود، امروز بیشتر به فرصتی برای بازاندیشی بدل شده است؛ فرصتی برای پرسش از اینکه «وحدت» در جامعهای دموکراتیک واقعاً چه معنایی دارد. آیا منظور، شباهت است یا همزیستیِ تفاوتها؟ آیا باید شرق شبیه غرب شود تا وحدت کامل گردد، یا باید تنوع تجربههای تاریخی را به رسمیت شناخت؟
تجربههای متفاوت زندگی در شرق و غرب آلمان هنوز هم بر نگاه نسلهای جدید به مفهوم وحدت تأثیر میگذارد و نشان میدهد که تاریخ شخصی و جمعی مردم، همچنان بخش جداییناپذیری از هویت ملی است.
کشوری که هنوز در حال پیوستن است
سیوپنج سال پس از سوم اکتبر ۱۹۹۰، آلمان کشوری است که ظاهراً متحد است، اما در لایههای زیرین، هنوز در حال «پیوستن» است. مرزها از میان رفتهاند، اما حافظهها هنوز جدا زندگی میکنند. شرق و غرب دیگر دو کشور نیستند، اما هنوز دو تجربهاند؛ دو روایت از آزادی، از شکست، از عزت.
کریستف بکر (Christoph Becker) در مقالهاش مینویسد که «DDR نوعی تمرین طولانی در اطاعت بود». در آن نظام، جامعه بر اساس ترس و کنترل ساخته شده بود، و وقتی این ساختار فرو ریخت، بسیاری از مردم نه فقط شغل یا خانه، بلکه معنای ثابتی برای زندگی خود را از دست دادند. در چنین زمینهای، دموکراسی ناگهان از راه رسید، بیآنکه فرصت تمرین داده باشد.
اما در همین تضادهاست که چهرهی واقعی وحدت شکل میگیرد. شاید آلمان امروز بیش از هر زمان دیگری با این پرسش روبهروست که «Einheit» دقیقاً چیست. آیا وحدت به معنای یکسانی است، یا به معنای کنار هم زیستن تفاوتها؟
کریستیان ولف (Christian Wolff) که سالهاست در لایپزیگ زندگی میکند، میگوید: «مشکل این نیست که شرق و غرب هنوز متفاوتاند، مشکل آن است که ما از تفاوتها میترسیم. در حالی که وحدت یعنی یاد بگیریم تفاوت را تحمل کنیم، بیآنکه احساس تهدید کنیم.» سخنی که یادآور همان ایدهی اروپایی است که وحدت آلمان درون آن ممکن شد: «متحد در تنوع» (Einheit in Vielfalt).
از سوی دیگر، برخی از جامعهشناسان میگویند که وحدت واقعی فقط زمانی ممکن است که عدالت اجتماعی و اقتصادی میان شرق و غرب برقرار شود. هنوز هم دستمزدها، ثروت خانوادگی و سطح سرمایهگذاری در شرق پایینتر است. مهاجرت جوانان به ایالتهای غربی ادامه دارد و شهرهای کوچکی که روزی کارخانههایشان نماد صنعتی DDR بودند، اکنون با جمعیتی سالخورده و اقتصاد ضعیف روبهرو هستند.
روز وحدت آلمان: جشن یا فرصتی برای تأمل؟
در چنین شرایطی، جشن سوم اکتبر (روز وحدت آلمان ) گاه رنگی از تناقض به خود میگیرد. در برلین (Berlin) و مونیخ (München) آتشبازیها و کنسرتهای بزرگ برگزار میشود، در حالی که در شهرهای شرقی، بسیاری این روز را بیشتر فرصتی برای تأمل میدانند تا جشن. شاید به همین دلیل است که عبارت معروف در آلمان امروز دیگر «Tag der Einheit» نیست، بلکه به تعبیر منتقدی در لایپزیگ، «Tag der Nachdenklichkeit» است، روز تفکر.
با این حال، در میان همهی این پرسشها و تضادها، چیزی آرام اما ماندگار در جامعهی آلمان وجود دارد: تجربهی یادگیری. آلمان از سال ۱۹۴۵ تا امروز سه بار باید خودش را از نو تعریف میکرد: پس از جنگ، پس از دیوار، و اکنون در جهانی که دوباره در حال دگرگونی است. شاید راز پایداری این کشور نه در همسانی، بلکه در همین آمادگی برای بازاندیشی باشد.
وحدت آلمان هرگز پروژهای تمامشده نبوده است. همانگونه که یکی از شهروندان گفته بود: «ما هنوز در حال یاد گرفتنِ وحدتایم. شاید روزی برسد که دیگر لازم نباشد دربارهی شرق و غرب حرف بزنیم، بلکه فقط از آلمان سخن بگوییم.»
































نظر خود را به اشتراک بگذارید