من نگارم، دانشجوی جامعهشناسی در دانشگاه کلن (Köln). راستش هیچوقت به نظریههای توطئه باور نداشتم. همیشه فکر میکردم این چیزها ساختهی ذهنهای سادهان، دنبال توضیحی راحت برای دنیای پیچیده. اما حالا که دارم این تجربه رو مینویسم، نمیتونم انکار کنم که چیزی در من تغییر کرده… هرچند هنوز نمیدونم دقیقاً چی.
ماجرا از جلسهای با استادم شروع شد. دربارهی موضوع پایاننامه صحبت میکردیم که گفت:
«دنبال پدیدهای بگرد که هم شوخی باشه، هم جدی. مثلاً همین تئوری توطئهی شهر بیله فلد.»
گفتم: «کدوم تئوری؟»
لبخند زد: «همون که میگه شهر بیلهفلد اصلاً وجود نداره.»
برام عجیب بود. شهری با بیش از سیصد هزار نفر جمعیت، دانشگاه، ایستگاه مرکزی، حتی تیم فوتبال. اما در اینترنت، هزاران نفر با جدیت میگفتند که این شهر وجود خارجی نداره. انگار با یه شوخی عمومی طرف بودیم، ولی از اون شوخیهایی که کمکم جدی میشن.
تصمیم گرفتم خودم برم بیله فلد و ببینم مردم اونجا چه واکنشی به این داستان دارن. اولین تلاشم برای رفتن به شهر بیله فلد، شنبه صبح بود. قطار طرفای ساعت ۹ از کلن قرار بود حرکت کنه. اما قطار تأخیر داشت و در نهایت، لغو شد. قطار بعدی هم کنسل شد. مدتی توی ایستگاه منتظر موندم و بالاخره برگشتم خونه.
بار دوم، تصمیم گرفتم با اتوبوس برم و سراغ شرکت فلیکسباس (FlixBus) رفتم. اما فقط یک اتوبوس پیدا کردم که شب حرکت میکرد و خب برام دیر بود؛ نمیخواستم شب رو اونجا بمونم. ترجیح دادم بیخیالش بشم.
بار سوم، دوستم گفت: «بیا من با ماشین میبرمت.» هنوز نیمساعت از مسیر نگذشته بود که ماشین ایستاد. موتور صدا میداد و روشن نمیشد. مکانیک وقتی اومد، گفت: «تا حالا تو این مدل ماشین، اینجور خرابی ندیده بودم.»
بار چهارم، دوباره بلیت قطار خریدم. اما شب قبلش تب کردم، گلودرد گرفتم و چند روز فقط دراز کشیده بودم. یهجور خستگی کشدار که هیچجوره نمیخواست ولم کنه.
همهی اینها تصادفی بودن؟ شاید. ولی حس درونیم چیز دیگهای میگفت.
Die Deutschen haben sechs Monate Winter und die anderen sechs Monate keinen Sommer. Und das nennen sie Heimat آلمانیها شش ماه زمستان دارند، و شش ماه دیگر تابستان ندارند. و این را وطن مینامند!
Napoleon Bonaparte
آلمان از نگاه افراد معروف
هفتهی بعد، بدون فکر زیاد، سوار اولین قطار شدم. بدون برنامه. فقط میخواستم ببینم بالاخره این شهر «بیله فلد» هست یا نه. قطار حرکت کرد، ایستگاهها یکییکی رد شدن، و بالاخره تابلوی سفید و سیاه ایستگاه ظاهر شد:
Bielefeld Hbf
نفس عمیقی کشیدم. پیاده شدم. همهچیز عادی بود. بیشازحد عادی. مثل همهی شهرهای دیگهی آلمان.
در کافهای نشسته بودم که مردی پشت بار، وقتی شنید دانشجو هستم و دنبال «راز شهر بیله فلد» میگردم، با لبخند گفت:
«اوایل بعضی از مردم بیلهفلد از این شوخی ناراحت میشدن و اون رو نوعی توهین به شهرشون میدونستن. ولی با گذشت زمان، نگاهها عوض شد و خیلیها، از جمله مسئولان شهر، تصمیم گرفتن این نظریهی توطئه رو به نفع خودشون استفاده کنن.»
در دانشگاه، با دانشجویی حرف زدم که میگفت اوایلِ ماجرا، از اینکه بگه اهل بیله فلده خجالت میکشیده. حس میکرد بقیه فکر میکنن داره دروغ میگه. میگفت سال ۲۰۱۹، شهرداری بیله فلد اعلام کرد که به هر کسی که بتونه ثابت کنه شهر بیله فلد وجود نداره، یک میلیون یورو جایزه میده!
بیش از ۲۰۰۰ نفر شرکت کردن، ولی هیچکدوم نتونستن مدرک قانعکنندهای ارائه بدن. این اقدام، درواقع یه اثبات طنزآمیز از وجود شهر بود.
ماجرا حتی به فوتبال هم کشیده شده. در سال ۲۰۲۵، تیم فوتبال آرمینیا بیلهفلد به فینال جام حذفی آلمان رسید و با تیم اشتوتگارت روبهرو شد. شهرداری بیله فلد با نصب پوسترهایی در برلین با شعار «اشتوتگارت وجود ندارد» (Stuttgart gibt’s gar nicht) به شوخی با رقیب پرداخت و توجه رسانهها را جلب کرد.
برگشتم کلن. قطار بهموقع رسید. در اتاقم نشستم و به چیزی فکر کردم که ذهنم رو ول نمیکرد.
من هنوز به نظریههای توطئه باور ندارم. هنوز فکر میکنم این چیزا از ترس و ناآگاهی میان. ولی حالا که همهچی تموم شده، یه حس عمیق و عجیب درونمه. انگار چیزی توی تجربهم واقعاً فرق داشت. نه بهخاطر شهر، نه بهخاطر مردمش؛ بلکه بهخاطر اینکه ذهنم، با همهی مقاومتش، بالاخره خودش رو با روایتِ توطئه تنظیم کرده بود.
شاید برای اولینبار، تأثیر یه نظریهی توطئه رو دقیقاً همونجا حس کردم که فکر میکردم کاملاً در برابرش مصونم.
وقتی در مورد این پدیده تحقیق میکردم، به مفهومی به اسم نفوذپذیری شناختی یا به آلمانی kognitive Durchdringbarkeit رسیدم؛ وقتی حتی اطلاعات نادرست یا خیالی، ساختار ادراک ما رو تغییر میدن. نه از راه استدلال، بلکه از راه تکرار، روایت، و حس درونیِ شک.
شهر بیله فلد وجود داشت. من اونجا بودم. قهوه خوردم، عکس گرفتم، با مردم حرف زدم.
اما حالا، هر بار که یاد اون سفر میافتم، حس میکنم یه چیز «عجیب» توش بود.
و شاید همین، معنای واقعی یه نظریهی توطئهست. نه اینکه واقعاً چیزی پنهان وجود داشته باشه؛
بلکه اینکه کافیه ذهنمون رو کمی منحرف کنه — تا همهچیز دیگه مثل قبل نباشه.
راستی شما تا حالا شهر بیله فلد بودید؟!
نظر خود را به اشتراک بگذارید